قدس آنلاین-گروه استان ها-حمید نصرتی قانعی: ورزشگاه ملت همدان که بعدها به ورزشگاه قدس تغییر نام یافت خود سند جنایت دشمنان اسلام و اتسکبار است که فریاد دادرسی و حمایت از مردم مظلوم را از طرف جمهوری اسلامی ایران بر نمی تافت.
در آن سال فراخون روز قدس را زده بودند و مردم همیشه در صحنه همدان از نخستین ساعت های روز قدس سال ۶۱ که همزمان با آخرینها روزهای گرم نخستین ماه تابستان آن سال شده بود به سمت میعادگاه عاشقان جمعه نماز در خیابان پاستور حد فاصل میرزاده عشقی و آرامگاه بوعلی و میدان مرکزی شهر در حرکت بودند که صدای مهیبی همراه با دود سیاه آسمان شهر را فرا گرفت.
ایران اسلامی در فضای جنگ و دفاع مقدس قرار داشت و هنوز فرصت نشده بود که فضای مناسبی برای اقامه نماز جمعه برای مردم همدان تدارک شود به این دلیل هم به غیر از فضای چمن ورزشگاه قدس در همدان فضای دیگری که وسعت کافی برای برگزاری نماز جمعه باشد موجود نبود.
رزمندگان غیور همدان در روز های قبل از آخرین جمعه ماه مبارک رمضان سال ۶۱؛ همراه با سایر دلاورمردان خطه رزم و شهادت، ضرب شصت محکمی را در عملیات غرورآفرین رمضان به بعثیها نشان داده بودند و این شکست بزرگ چون خاری در چشم بعثیها بود تا به تکرار ناجوانمردی خود بپردازند و شهر های بیدفاع ایران اسلامی به خصوص همدان غیور پرور و همیشه حامی دفاع مقدس زیر بارش بمب و هجوم میگ ها و میراژ های حامیان بعثی ها قرار دهد.
صدای های مهیب که به پایان رسید و غرش ضد هوایی های هواپیمای بعثی ها را به فرار بر قرار وادار کرد. و صدای آشنای اعلام وضعیت سفید را مردم شنیدید زمزمه ها بین مردم آغاز شد هر کسی به سمتی می دودید نه از ترس بلکه برای امداد رسانی به کسانی که فکر می کرد در بمباران آسیب دیده اند برای آنکه از جزئیات آن روز بیشتر آگاه شویم با برخی شاهدان حادثه خونین بمباران روز قدس همدان همصحبت شدیم.
شاهدی بر ناجوانمردی بعثی ها
«مجید جلالیان» ۴۰ ساله که زمان حادثه کمتر از ۱۰ سال سن داشت و ساکن محله سبد بافان همدان بوده است، گفت: شب قبلش مراسم هفت یکی از اقوام بود. بعد از شرکت در مراسم، فردایش به خانه خودمان در پشت مسجد «حاج ابراهیم بیک» برگشتیم تا برای شرکت در مراسم راهپیمایی روز قدس آماده شویم. خانم پسر عمهام هم که از تهران آمده و برای شرکت در مراسم در منزل ما مهمان بود. وی افزود: من حدود ۵ دقیقه از خانه بیرون آمدم و رسیدم سرکوچه که یک دفعه بمباران شد و مادر من و زن پسرعمه و ۲ فرزندش در این حادثه زیر آوار ماندند که بعد از امدادرسانی مشخص شد فرزندانش مصطفی و مجید نیکچهنژاد (۴ و ۱۰ ساله) شهید شدند و خودش نیز جانباز مادرم هم در آن حادثه تلخ شهید شد.
این شهروند همدانی افزود: مادرم مرحومه «شوکت (پروین) چراغی» در صحنه بمباران شهید نشده بود بلکه در حین انتقال به تهران همراه سایر مجروحان حادثه، به شهادت رسید و به همدان بازگردانده شد. البته ما با تصور اینکه مادرم برای معالجه به تهران اعزام شده است با همکاری اقوام در تهران پیگیر موضوع شدیم اما تا چند روز اثری از مادرم پیدا نکردیم تا اینکه فردی از بنیاد شهید به ما گفت افرادی که مجهولالهویه هستند با عکسگرفتن از چهره آنها، امکان شناساییشان فراهم شده است که بعد هم پدرم رفت بنیاد شهید و از روی عکسها مادرم را شناسایی کرد
حادثه خونین ورزشگاه قدس همدان
دیگر شاهد عینی حادثه بمباران ورزشگاه قدس همدان به خبرنگار قدس آنلاین گفت: صبح حدود ساعت ۸ ونیم همراه زنداییام عازم شرکت در مراسم راهپیمایی روز قدس شدیم و بعد از تجمع در مسجد جامع شهر به همراه سایر نمازگزاران، مسیر مسجد را از مرکز شهر به سمت استادیوم ورزشی «آزادی» طی کردیم (تا قبل از بمباران به این نام خوانده میشد) درست یادم هست که خیابان میرزاده عشقی را عبور کردیم اما یادم نمیآید که از ایستگاه هم رد شدیم یا نه.
معصومه سعوه که در آن زمان ۱۱ ساله بود، ادامه داد: بعد از راهپیمایی روز قدس ابتدا قرار بود از در ورودی دبیرستان مدرسه امام خمینی(ره) داخل خیابان میرزاده عشقی، وارد ورزشگاه آزادی شویم اما بعد برنامه تغییر کرد و راهپیمایان به سمت در ورودی داخل خیابان پشت اداره دخانیات (خیابان ورزش) هدایت شدند.
وی گفت: هنگامی که من و زندایی ۲۴ سالهام که باردار هم بود (شهیده سیده افسر سادات قهاری) وضو گرفتیم، هنوز خطبههای اول نماز جمعه آغاز نشده بود که به یک باره احساس کردم همه جا سایه شد و من و سایرین به اطراف پرتاب شدیم.
این بانوی همدانی گفت: چند لحظه بعد من در دود و سیاهی و گرد و خاک دیدم که افسر خانم همراه تعداد زیادی از نمازگزاران روی زمین افتاده و اطرافش را مقدار زیادی خون گرفته است. وقتی نزدیکش شدم دیدم شیئی با سرش برخورد کرده که بعداً فهمیدم ترکش است. برای آنکه به زنداییام کمک کنم فریاد کردم و کمک خواستم، اما در آن غلظت دود و گرد و خاک و همهمه و ناله مردم، صدایم به جایی نمیرسید.
سعوه افزود: صبر و تحملم تمام شد در حالی که گیج و منگ بودم از داخل آن سرو صدا بیرون دویدم تا کمک بیاورم. در همان لحظهای که از محیط فاصله گرفتم یکی از داییهایم را که او هم برای اقامه نماز آنجا آمده بود دیدم و موضوع را گفتم. دایی، من و زنداییام را به سمت آمبولانسها برد آنها با آمبولانس رفتند و من همانجا تنها ماندم. (البته زندایی در همان لحظه اول بمباران بعد از ترکش خوردن با بچه در شکم شهید شده بود) .
سعوه ادامه داد: همانطور که گیج و منگ از ورزشگاه دور میشدم وارد خیابان شدم و یکی از پاسداران که متوجه وضعیت روحی و جسمی من شده بود، از خانمی خواست تا خیابان شهدا که محل سکونت ما بود مرا همراهی کند. من هم با سرو روی خونی و با اعصابی داغان دست در دست آن خانم تا میدان مرکزی شهر آمدم. آن بنده خدا هم کفشهایش را گم کرده و کفشی مردانه پوشیده بود و به سختی راه می رفت. یک لحظه دستم را از دستش جدا کردم و چند قدمی راه رفتم که یکی دیگر از داییهایم را که از حادثه خبردار شده بود دیدم و او مرا تا خانه همراهی کرد. در راه هم دست و صورت من را شست.
تعداد زیاد شهدای یک خانواده
سعوه با اشاره به اینکه هر موقع به این مکان میرسم چشمهایم را میبندم و رد میشوم، گفت: مراسم خاکسپاری شهدای حادثه را هم یادم است. مقابل غسالخانه شهر آقایی را دیدم که ۱۱ نفر از نزدیکانش در بمباران نقطهای دیگر از شهر، شهید شده بودند و دائم در غسالخانههای زنانه و مردانه پیکر شهدای خانوادهاش را تحویل میگرفت.
همانطور که بانو سعوه گفت، همزمان با بمباران ورزشگاه قدس همدان، محلههای سبدبافان و قلعه سبزی نیز بمباران شد که پای صحبت ۲ شاهد عینی دیگر این حوادث نشستیم. «عباس خوشنشان» فردی است که در آن حادثه دلخراش ۱۱ نفر از اعضای خانواده وبستگانش که در یک منزل مسکونی ساکن بودند همزمان به شهادت رسیدند و تنها فرد بازمانده حادثه خود اوست.
وی گفت: روز حادثه، جلوی در منزلمان در کوچه «حمامچاله» نزدیک میدان باباطاهر نشسته بودم که یک دفعه همه چیز روی سرم خراب شد و ۱۰ تا ۱۵متر به طرفی پرتاب شدم.
خوشنشان افزود: شاهنشینی در خانه داشتیم که با خاک یکسان شد. در این حادثه ۶ نفر از اعضای خانوادهام (خانمم و ۳ دختر و ۲ پسرم) شهید شدند بقیه هم از اعضای فامیل بودند که جمعاً ۱۱ نفر شهید شدند. بعد از حادثه هم چند ماهی مانند بیماران رفتار میکردم و ۶ ماه خوابم نبرد تا کمی بهتر شدم. درحال حاضر هم به شغل آزاد مشغول هستم و گذران زندگی میکنم.
نظر شما